خوب و بد زندگي


با تو عشق اغاز شد

چه كسي ميخواهد من و تو ما نشويم خانه اش ويران باد

سلام....بالاخره پاييز تموم شد.با همه ي روزهاي خوب و بدش . الان ديگه زمستونه منم كه عاشق زمستون .هر چند كه شمال زياد فرق نداره هميشه بارونه .شنبه غروب دوستم اس داد كه ميخواد يه مقاله اي رو با ايميل به استادش برسونه گفت بلدي گفتم بعععلههه و با اينكه حوصله هم نداشتم اما چون اقايي داشت بد عادت ميشد و هميشه ميگفت جايي نرو گفتم ميرم كه نزارم بيشتر از اين بد عادت شه.اس دادم كه دارم ميام.اماده شدم و به اقايي اس دادم دارم ميرم اونم از بس عصباني بود جوابمو نداد.خونه دوستم همش استرس اينو داشتم كه شب يه دعواي حسابي در انتظارمونه .خلاصه كارهاشو براش انجام دادم و يكم حرف زديم و درد دل كرديم و چايي خورديم.به دوستم گفتم شايد برنامه جور شه بتونيم شهريور 92 عروسي كنيم .پشيمونم كرد و گفت بزار سربازيه شوشو تموم شه يكم قرضهاتون بياد پايين.بزاريد همون بهار 93!!!!!!!!حالا ديگه معلوم نيست.بعد هم كه شوهر دوستم كه با اقاييه من رفيق فابريكن گفت كه به اقايي زنگ ميزنه شب شام بياد اينجا كه دور هم باشيم.زنگ زد و اقايي هم گفت دارم شام ميخورم!!!!!!!!!بعد شام ميام.ما هم پيتزا درست كرديم و اقايي ساعت 9.30 اومد و بعد ميز رو چيديم و اقايي كنار ما يكم شام خورد و بعد هم كه خيلي خوش گذشت.اهان راستي اينو بگم كه اولش كه اومده بود من باهاش خوب بودم اما اون باهام بد اخلاق بود منم خودمو بداخلاق نشون دادم كه بعد ديدم اون داره خوب ميشه و اخلاقش داشت خوب ميشد .بعد هم كه نشستيم پانتوميم بازي كرديم و كلييييي خنديديم دور همي. من جمله ي "دم ما 4 تا گرم رو گفتم"اقايي هم "سر به كفن" دوستم هم گفت:اقايي خيلي فيلمه" و بعد هم كلي جمله ي مازندراني و گيلكي گفتيم و خنديديم.اخرش هم اومديم خونه و خدا رو دعوايي كه منتظرش بودم اتفاق نيوفتاد و به خوبي و خوشي خوابيديم (البته نه اينطوريا اينا بي تربيتن ).ديروز هم كه خونواده ي اقايي ميخواستن بيان خونمون اخه شنبه از اصفهان اومده بودن و من نرفته بودم اينا اومدن.اقايي هم رفته بود باشگاه ولي زودتر اومد و با هم بوديم  اما زياد خوش نگذشت.نميدونم چرا اقايي هميشه با مامان باباش دعوا داره.خب من خوشم نمياد تو جمع اينطوري باشه اما يه بار با مامانش سر اينكه گفته بود بينيه من قشنگتر از فلوني شده!!!!!!بد حرف زد و گفت چرا مقايسه ميكني يه بار هم كه با باباش سر اينكه داشت ميگفت برادرم همه ي مال مادرم رو برداشت شروع كرد به بحث كه جاي اين حرف اينجا نيست چرا ميگي؟ هميشه بهش ميگم اقايي جلو جمع نه بزار وقتي تنهاييد حرفاتو بزن اما حاليش نميشه  خسته شدم از بس گفتم .بهش هم ميگم اقايي چرا اينكارا رو ميكني بهم وسط مهموني ميگه بس كن تو ديگه حوصله ي تورو ندارم!!!!!!!!!البته بعد 10 دقيقه دوباره اومد منت كشي اما تا يكم ناز دادم دوباره رفت و هنوزم قهريم.خسته شدم از قهرهاي الكي.خب يكم بايد فكر كنه ببينه اين كارا و رفتارايي كه ميكنه درسته يا نه .يه كار ديگه هم كرد اونم اين بود كه قضيه ي تولد رو كه داشتم تعريف ميكردم چه اتفاقا افتاده رفته واسه خواهرش اينا تعريف كرده.بزار وقتي اومد اشتي همه چيو بهش ميگم.يعني چي خب؟منو از ديشب ناراحت كرده .بعدش ميام ميگم چيا گفتم و چيا شنيدم.راستي چرا هيچكي چيزي نميگه؟همش احساس ميكنم دارم واسه خودم ميگم.خب من ديگه برم.باي



نظرات شما عزیزان:

شیدا
ساعت18:48---21 دی 1391
سلام عزیزم. وب قشنگی داره معلومه خیلی دوسش داریو واسش وقت میذاری

امیدوارم هرچه زودتر عروسی بگیری و خوشبخت بشی

واسه جراحی بینی اذیت نشدی؟ روزای اول بعد از عملت چجوری بود؟
پاسخ:نه اصلا راحت بودم خيلي اسون بود برام


خانمی گل و گلاب و آقایی
ساعت19:19---7 دی 1391
عزیزم سیستمم مشکل داشت آقایی برده بود ویندوزش رو عوض کنه بخاطر همین نبودم

اگه شهریور عروسی کنی عروسی ما هم همون موقعست

در مورد دعوا هم بین همه اتفاق میوفته ناراحت نباش

تولد مامانیت هم مبارک

بوس بوسی
پاسخ:گمون نكنم همون بهار 93 ميشه عروسيمون :( ويندوز منم عجيب مشكل داره چند روزي نيستم از امشب :(


نینا
ساعت13:38---6 دی 1391
خانومی هر کاری میکنم نمیشه بذارمت تو لینکام.

انکار بخاطر اینه که تو لوکس بلاگی!!
پاسخ:عجب گيري افتادم از دست اين لوكس بلاگ.دلم ميخواد بيام بلاگفا اما نميدونم ميتونم اين همه مطلب رو انتقال بدم يا نه


نینا
ساعت13:34---6 دی 1391
وااااای منم بعضی وقتا شوهری باباش بحث میکنن.البته اینا بیشتر بحثشون سیاسیه!!

منکه شوهری رو تهدید کردم.اگر یه بار دیگه جلوی من با بابا یا مامانش بحث کنه.همون موقع پا میشم میذارمش میرم.پاسخ:راستش منم همش از اين حرفا ميزنم اما بازم يادش ميره.نميدونم چرا !!!!!!!!!!تهديد سرش نميشه


(نازنین) مامان آقا طاها
ساعت9:28---6 دی 1391
بابا ول کن این حرفارو هر روز با خودت بگو شوشو همینیه که هست همین جوری قبولش کنپاسخ:من كه ديگه بيخيال شدم اما همينطوري بخواد ادامه بده فردا پس فردا بچمون چي؟؟؟؟؟؟؟!!!!!

ییلاق ذهن
ساعت19:26---5 دی 1391
من مشتری هرروزه اینجام هروز آپدیت کن من تند تند سر میزنم پاسخ:مرسي عزيــــــــــــــــزم.بوس

ییلاق ذهن
ساعت19:26---5 دی 1391
من مشتری هرروزه اینجام هروز آپدیت کن من تند تند سر میزنم پاسخ:لطف ميكني گلم

مل مل
ساعت14:59---5 دی 1391
سلام خانومیپاسخ:سلام مل مل جان.چطور؟شما هم شمالي هستي؟؟؟؟؟؟ :)

ییلاق ذهن
ساعت0:20---5 دی 1391
منم مثل تو خیلی بدم میاد همسرم جلوی جمع با من یا هرکس دیگه ای برخورد بد بکنه انگار این ویروسه تو بیشتر آقایون پاسخ:سلام عزيزم. اره اونم چه ويروسي.نميدونم چرا ياد نميگيرن. :(

الهام و ايمانش
ساعت23:02---4 دی 1391
لااااااام خانوميه مهربون.خوبي؟ي جيزي...خانومي تو به من از خودتون كفتي؟اينكه جند سالته و اينا؟با اقاييت جي خةندين؟كاره همسريت جيه و اينحرفا؟

ي دخالت بكنم؟ميشه اساس كشي كني بياي بلاكفا؟اينجا اسه خودت بده باور كن اومدن بيشت سخته.

منم همسريم سالاي اول خيلي باخانوادش دركير بود.مامانش زود دعوا راه مينداخت يعني الكي الكي.ولي باهاش حرف زدمو كفتم من از اين كارا متنفرم اونا كوته فكرن تو كوتاه بيا سربه سر نكن
پاسخ:نه گمونم نكنم.يادم نيست.الهام جان اگه بخوام بيام بلاگفا ميتونم اين مطالب اينجا رو منتقل كنم؟ راستش منم اينا رو ميگم اما همون لحظه ميگه چشم اما دوباره روز از نو روزي از نو.بازم ممنونم.سعي ميكنم بيام بلاگفا البته اگه بشه كه منتقل كرد نوشته ها رو


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





تاريخ دو شنبه 4 دی 1391برچسب:,سـاعت 5:24 بعد از ظهر نويسنده خانمي| |

khanoomi